از زبان همرزم شهید:
شاید مهمترین وجه مشترک خیلی از شهدایی که ما با آنها آشنا بودیم این سلامت قلب آنها بوده است قلب سلیم داشتند اینکه کسی قلب سلیم داشته باشد اندوخته های خود را نگه می دارد و پروردگار هم آنها را نگه می دارد و شهید آبرین هم یکی از آنها است که سلامت قلب دا شته در سال 58 که در زرند کمیته جهاد سازندگی بود روزی پیش من آمد و ما از طرف جهاد کلاس های آموزشی گذاشتیم که آقای آبرین ماموریت از طرف جهاد ندا شت خودش رفت در منطقه بهشت وحدت کلاس تشکیل داد و یک گروه از بچه ها که قرار بود به عنوان شاگرد ممتاز تشویق بشوند انتخاب کرده بود آمد پیش من که مسئول فرهنگی جهاد بودم به من گفت: چند تا کتاب میخوا هم به عنوان جایزه به بچه ها بدهم من به او گفتم چون از طرف جهاد نبوده من نمی توانم جایزه بد هم شاید نیم ساعت نشد رفت با پول خودش چند تا کتاب خرید و برگشت پیش من گفت : مهر جهاد را روی این کتاب ها بزن پرسیدم برای چی؟ گفت: من اینها را به بچه ها میدهم احساس نکنند که من از مال شخصی خودم خریدم در اختیارشان قرار دادم کار شخصی خود را به پای یک ارگان انقلابی گذاشت . اواخر شهریور 51 بود قبل از پیروزی انقلاب که ما قم بودیم شهید آبرین یک سال از من کوچکتر بود ایشان یکدفعه به من مراجعه کرد و به من گفت : من یه چیزهایی رو نیت میکنم خواب میبینم یه روز آمد خیلی خوشحال بود گفت : خوابی از مادر بزرگم دیدم که ایشان هم فاضله ا هل قرآن ودعا بود که مادر بزرگم در عا لم خواب به من گفت: بزرگ بشی میری کربلا این توی ذهن من بود تا وقتی شهید شد گفتم ببین خوب رفت کربلا من پیش خودم همیشه میگفتم این برکت شهدا ا ست که راه کربلا با ز شد هر وقت میریم کربلا به این فکر می کنیم که این سفر با چه قیمتی برای ما تمام شده وچقدر بیاد شهدا هستیم ؟
همرزم شهید :
یک شب توی یک اتاق نشسته بودیم چند تا از رفیقهای یزدی هم بودند و بین ما شهید آبرین هم بود بین ما صحبت ها ی مختلفی مطرح می شد و یکی از سوالاتی که گفتیم این بود که مفاخر و شخصیت های برجسته استان کرمان رو بگیم شهید شروع به گفتن کرد باهنر، رفسنجانی ، و دوستی که یزدی بود شهید صدوقی رو گفتند و دوستای یزدی به قول خودمون کم آوردند که مفاخرشون کمتر از مفاخر کرمان هستند یکی از آنها گفت: همه ا فتخارات ما از حضرت امام و استاد امام هم شیخ عبدالکریم حائری یزدی است پس شما هر کی را بیاورید باز به استاد امام نمیرسه و شهید هر وقت می خواست بحثی را جدی بگوید دو زانو می نشست سریع دو زانو نشست ،گفت: اون موقع که استاد امام یزدی بود یزد هم جزء استان کرمان بود و این تیز هوشی و آمادگی ذهنی شهید را می رساند.
به مدد شهدا و خداوند شهدا پا به خانه ی پیرمردی می گذاریم که فلج بودن و تنهایی را چا شنی زندگی خویش کرده است و می خوانیم شرح خدمتگذاری تنی چند از شهدای والا مقام به این پیرمرد اگر نان در خانه نبود می رفت نان میخرید می گذاشت توی سفره می گفت تو شاید دلت نان بخوا هد تا این اندازه به فکر من بود توی خانه هم زیاد کار میکرد مثل شهید رضازاده و سایر شهیدان .
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد......*برگرفته از کتاب "ره یافتگان " کوی یار(خاطره شهیدان منطقه بهشت وحدت - زرند -کرمان)